تمام زندگي من محمد صدرا تمام زندگي من محمد صدرا ، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

صدگل

عیدغدیرخم

قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز از حب علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد عیدغدیر خم مبارک ...
23 آبان 1390

واکسن آنفولانزا و عوارض جانبی آن

واکسن آنفولانزا و عوارض جانبی آن      این واکسن بهترین روش برای پیشگیری از ابتلا به آنفولانزا است و می تواند مطلوب خاطر همه افراد باشد. به گزارش گروه ترجمه سلامت نیوز،طبق آمار ارائه شده حدود 5 تا 20 درصد از مردم امریکا سالانه این واکسن را دریافت می کنند . بیش از 200 هزار نفر از مردم بیمارستانی می شوند  و بالغ بر 36 هزارنفر می میرند. این آمار ممکن است تمایل افراد را برای دریافت واکسن آنفولانزا کاهش دهد  و فواید آن را تحت الشعاع قرار دهد. اما عجله نکنید! بهترین زمان برای دریافت واکسن به دلیل اینکه فصل آنفولانزا از ابتدای مهر ماه شروع می شود و تا پایان اردیبهشت ماه ادامه می یاب...
10 آبان 1390

پیشگیری از بیماری های مدرسه ای

    با فرا رسیدن مهر و آغاز فصل مدرسه، والدین و بچه ها حسابی سرشان شلوغ می شود و خیلی از پدر و مادرها از این که فرزندشان در سال های اول مدرسه بیمار شود، نگران هستند. این نگرانی ۲ جنبه دارد، یکی به خطر افتادن سلامت کودک و دیگری عقب ماندن از درس و مشق ، چون با ابتلا به این بیماری ها کودکان چند روزی مجبورند در خانه استراحت کنند. بدون شک سرد شدن هوا و تجمع تعداد زیادی از دانش آموزان در محیط مدرسه که خیلی وقت ها اصول بهداشتی را هم به درستی رعایت نمی کنند، آمار ابتلا به بیماری ها را بالا می برد. فرا رسیدن ماه مهر، بازگشایی مدارس و شیوع بیماری های مختلف ما را بر آن داشت تا در گفت و گویی با دکتر اکبر کوشانفر، متخصص کودکان و استاد...
9 آبان 1390

اولين املاء

سلام بچه ها خوبین ؟ الحمدالله   راستیدیروز خیلی درس خواندم   چون املاء داشتم ,  اولین املاء را معلم (خانم امیری )ازمان گرفت بیست شدم خیلی خیلی خوشحال شدم   بابا هم یک چتر ومامان دوپاکن وتراش برام جایزه خریدیدن ...
8 آبان 1390

افتادن اولين دندان شيري صدرا

  این عکس رو در تاریخ ٣/٨/٩٠ انداختیم.مربوطه به افتادن اولین دندون شیری صدرا جون.   مدتی بود که دندون ÷سرگلم لق شده بود اما نمی افتاد..دیگه کم کم داشتیم برنامه ریزی میکردیم که ببریمش دندون پزشکی تا ازشرش خلاص شیم تا اینکه شب وقتی همه برقها را خاموش کردیمتا بخوابیم صدرا گفت دنونش داره می افته  که همینجوری هم شد برای فراموش کرد دردش واسش داستانهای مختلف از اینجا و اونجا تعریف کردیم  و مطابق همیشه صدرا هم سراپا گوش بود . . اینم عکس دندون پرماجرا ...
4 آبان 1390

بدون عنوان

سلام دوستاي گلم حالتون خوبه بامدرسه رفتن چيكار ميكنين به من كه خوش ميگذره يكم تودرس نوشتن اذيت ماماني مي كنم من با حوصله مي نويسم ولي ماماني ميگه زود بنويس جاميموني راستي نگفتم حكايت اين رينگ ولاستيك بالاچيه : بابام مغازه رينگ ولاستيك گذاشته خيل خوشحالم البته با حفظ شغل قبلي   برميگردم خوش باشين باي ...
4 آبان 1390

داستانهاي جالب

ادامه مطلب را بخوانيد راه بهشت مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده ‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه ‌بان کرد و گفت: "روز بخیر، اینجا کجاست که این...
4 آبان 1390

بهاي يك سنت

بهای یک سنت پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد. او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت . در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر...
4 آبان 1390

خردانا

یک روز یک مرد روستایی یک کوله بار روی خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پیر و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پای خر به سوراخی رفت و به زمین غلطید. بعد از اینکه روستایی به زور خر را از زمین بلند کرد معلوم شد پای خر شکسته و دیگر نمی تواند راه برود. روستایی کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بیابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر می کرد که «یک عمر برای این بی انصاف ها بار کشیدم و حالا که پیر و دردمند شده ام مرا به گرگ بیابان می سپارند و می روند.» خر با حسرت به هر طرف نگاه می کرد و یک وقت دید که راستی راستی از دور یک گرگ را می بیند. گرگ درنده همینکه خر را در صحرا اف...
4 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به صدگل می باشد